سمير: پس كه اينطور! اقاي دكتر حالا حالش چه طوره؟ ميتونم ببينمش؟! دكتر: فعلا كه بيهوشه! هنوز نميتونم بهتون بگم كه حالش چهطوره! بايد منتظر جواب ازمايش هاش باشيم!
ادامه ی داستان در ادامه ی مطلب....!
سمير:خداي من!ممنون دكتر! دكتر:نگران نباشيد! اميدوارم حالش به زودي خوب شه! سمير:ممنون دكتر! بعد دكتر از پيش سمير ميره و سمير هم از پشت شيشه به صورت غم انگيزي به بن نگاه ميكنه!سمير يه جورايي خودش رو كقصر اين قضيه ميدونه! بعد از مدتي افراد پاسگاه با شانگمن و اون دوتا افراد بي مصرفش ميرسن! شانگمن: گركان چي شده؟يگر زنده است؟ نكنه مرده! سميركه حسابي از اين حرف شانگمن عصباني شده بدجوري بهش ميتوپه و ميگه: اينجوري كه معلومه شما خيلي دوست داريد كه بن بميره!! با اين حساب متاسفانه هنوز زنده است! البته متاسفانه!!! شانگمن كه عصباني شده: گركان بس كن! گفتم كه بهت همكارت گليمش رو بيشتر از پاش دراز كرده و تو اين قضيه مرگش حتميه!!! البته بعد از اينكه كارايي رو كه بايد انجام بده!بعد به جهنم ميره! سمير كه چشماش از عصبانيت قرمز شده در حاليكه داره پوست لبش رو ميكنه زير لبش ميگه: عوضي! لعنط به تو و اون افراد اشغالت! شانگمن: خوب ديگه!اين قضيه ديگه هيچ جوره به شما مربوط نميشه! از همين الان يگر ممنوع الملاقاته!!! الانم از سازمان امنيت المان قراره افراد برسه و قراره از يگر به صورت ويژه مراقب كنند!!! سمير:چيييييييييييييييي؟ من اجازه نميدم! اگه قراره به شما باشه الان بن رو زنده زنده پوستش رو ميكنيد! من اجازه نميدم! اگه قرار بود ازش مراقبت كنيد الان بن تو اون اتاق با اون همه سيم رو بدنش نبود!!! شانگمن: گركان داري ديوونم ميكني! بهت گفتم كه نميشه! كه تو اين لحظه يعني اوج دعواي سمير و شانگمن همون افراد نيروي امنيت المان براي مراقبت از بن ميان!!! 10 نفر!
سمير و كروگر و بقيه يك لحظه خشكشون ميزنه!توجه ديدن همچين چيزي رو نداشتن! يكي از اون 10 نفر:سلام ما از سازمان امنيت المان اومديم! از الان به بعد همه چيز به دستور ما انجام ميشه! گه كسي هم بخواهد با هامون مخافت كنه بدجوري پشيمون ميشه!!! سمير:چي؟ ميشه به ما توضيع بديد كه اينجا چه خبره؟ همون ياروئه: اين يه مسئله ي امنيتيه!و فوق سري هم هستش! بنابراين به شما ربطي نداره! سمير:چي؟ اين قضيه باعث شده كه اون چند بار تا سر حد مرگ بره! اونوقت ميگيد به شما ربطي نداره؟ همون ياروئه: خوب همين الان بايد همتون اينجا رو ترك كنيد! سمير: نه من جايي نميرم! من همين جا ميمونم!همون ياروئه: گركان برو! وگرنه بد ميبيني! سمير: نه من بايد اينجا باشم! خواهش ميكنم! همون ياروئه: اممم ولي.. سمير: خواهش ميكنم! همون ياروئه: باشه! ولي فقط خودت بايد باشي ها! تو كار ما هم فضولي نبايد بكني! سمير: حتما! شانگمن: چي؟ امكان نداره! من اجازه نميدم! همون ياروئه: خانم شانگمن! من اينجا مافوقم و هر كاري هم به نظرم درست باشه رو انجام ميدم! پس دخالت نكنيد! شانگمن: واقعا كه! بعد شانگمن با افرادش درحاليكه خيلي عصباني بيمارستان رو ترك ميكنه! و بقيه افراد پاسگاه هم به جز سمير بيمارستان رو ترك ميكنند!
2 روزي گذشته ولي هنوز بن بهوش نيومده! و سمير هم هر روز مياد بيمارستان و به بن سر ميزنه! ولي بلاخره بعد از 2 روز بن بهوش مياد!!! همون روز سمير مياد براي اينكه به بن سر بزنه. ولي همون افراد امنيتي به سمير ميگمن كه بن بهوش اومده و دكتر هم بلاي سرشه و داره معاينه اش ميكنه! سمير وقتي اين خبر رو ميشنوه خيلي خوشحال ميشه!
سمير مدتي پشت در اتاق بن منتظر ميشه تا دكتر بياد بيرون! بن رو به بخش منتقل كرده بودند! بعد از مدتي دكتر از اتاق مياد بيرون !
ادامه ی داستان 20 خرداد!در پایان امتحانات نوبت دوم!
:: موضوعات مرتبط:
داستان های کبرا11-فصل سوم ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 9